سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بهار عاشق بود و زمین معشوق .

 عشق بی تابی می آورد و بهار بی تاب بود .

زمین اما آرام و سنگین و صبور.

زمین هر روز رازی از عشق به بهار می گفت : 

ــ  این راز را با هیچ کس در میان نگذار . نه با نسیم نه با پرنده نه با درخت .

 راز ها را که بر ملا کنی بر باد می رود و راز بر باد رفته ، رسوایی است.

 هر دانه رازی بود و هر جوانه رازی ، هر قطره ی باران و هر دانه برف رازی.

و راز ها بی قرار بر ملا شدن بودند و بهار بی قرار بر ملا کردن.

 زمین اما می گفت:

ــ هیچ مگو ، که خموشی رمز عاشقی است و عاشقی سینه ای فراخ می خواهد ،

 به فراخی عشق.

زمین می گفت : دم بر نیاور آن قدر تا این سنگ سیاه الماس شود و این خاک تلخ شکوفه کند.

زمین می گفت: ... 

 زمستان سرد ، زمستان سوز ، زمستان سنگین و سالخورده و سخت .

 و بهار در همه ی زمستان صبوری آموخت و صبر و سکوت.

و چه روز ها گذشت و چه هفته ها و چه ماه ها .

 چه ثانیه ها ، سرد و چه ساعت ها ، سخت .

بی آنکه کسی از بهار بگوید و بی آنکه کسی از بهار بداند.

 راز ها در دل بهار بالیدند و بارور شدند و بالا آمدند ،

 و بهار چنان پر شد و چنان لبریز که پوستش ترک بر داشت و قلبش هزار پاره شد.

  زمین می گفت:

ــ عاشقی این است که از شدت سرشاری سر ریز شوی و از شدت شوق هزار پاره . عشق آتش است و دل آتشگاه .

اما عاشقی آن وقتی است که دل آتشفشان شود.

زمین می گفت: راز های کوچک و عاشقی های نا چیز را ارزش آن نیست که افشا شود.

راز باید عظیم باشد و عاشقی مهیب .

و پرده از عاشقی آن زمان باید برداشت که جهان حیرت کند .

 و بهار پرده ازعشق برداشت . . .

 آن هنگام که رازش عظیم گشت و عشقش مهیب و جهان حیرت کرد.


[ شنبه 91/1/5 ] [ 7:0 عصر ] [ ]

مراسم این هفته

چهارشنبه 2 دی‌ماه
خیابان معلم / کوی 10 / فرعی چهارم
شروع مراسم ساعت ۱۹:۳۰

آمار وبلاگ
بازدید امروز: 88
بازدید دیروز: 72
کل بازدیدها: 572781